تو را که در آغوش میگیرم انگار دنیا رو در آغوش گرفتم....
تو در رگ و خون من جریان داری مادرم...
تو پیر شدی که من جوان شوم و من پیر میشوم که تو شاد باشی...
در این دریای بی انتهای هستی خوشحالم که در کشتی محبت تو جا گرفته ام و مرا به ساحل جوانی رساندی... و من باعث سفیدی موهای توام...
تو تو تمام دار و ندار من از این هستی هستی...تو از جوانی و خوشی هایت برای من گذشتی و
من در چین و چروک صورتت جوانی خودم را میابم ولی پیری تو را نظاره گرم مادرم...کاش میشد بتوانم ذره ای از تمام محبت هایت را جبران کنم ... تو برای من بهترین مادر دنیایی...