تَنَم هر شب تصور کرد خودش رو توی آغوشِت
خیالت مهربونتر بود با من که شد فراموشِت
نوازش میکنی انگار موهامو وقتیکه خوابم
میپیچه دورِ من دستات مثِ پیچَک رو مُردابَم
دلم میخواست بهجای جنگ توکلجهان جشن بود
تموم خونههاچوبی تموم کوچههادشت بود
دلم میخواست جهانی که ببینم بچهاش شادن
همهبرگای پاییزیش بهر که میشهافتادن