در خانهای به کوچکی کودکی من هر روز یک نفر با پای خستهاش تنها به دور ما چرخید و پیر شد. یک آسمان مهر در دلهره بودن با ما اسیر شد لبخند و اضطراب، تصویر مادرم نقشی که من به سادگی از یاد میبرم یک عمر با تبسم من خنده کرد و با هر بغض من گریست ، این ماهپاره کیست او عطر زندگیست ، معنای سادگیست فردای عاشقیست او عطر زندگیست افسوس زیر بار غم زندگی ما خم گشته چون شاخه بشکسته مادرم ای کاش تا همیشه کنارم بمانی و من پیر شم به پای تو ای خسته مادرم آن سالها گذشت مادر ولی هنوز دنبال ما روان در ذهن کوچهها آن کوچههای خاکی بنبست مردهاند ما رفتهایم و او در اضطراب بچهها مادر ببین مرا ، من قد کشیدهام یک لحظه گم نمیکنم از بین هفتهها تقویم دارم و پرم از فکر صفحهها اما تو هنوز در فکر بچهها. از پا فتادهای و دل نازکت ولی برپاست چون درخت ، بر پاست چون درخت در انزوای هر طپشت یک گلایه است یک انتظار سخت یک انتظار سخت چشمت به راه آمدم سر صدای ماست ما غرق خویش گشتهایم و مادرم هنوز در فکر بچههاست.