قصد جان کرده آن زلف بلور تو پیچیده بر حال و هوایم فر موی تو ساعتی صد دفعه جان مرا بردی ریشه شده بر دل و جانم عطر و بوی تو هوا خواه توام جانا اما نمیدانی در خانه ی قلب من دائم تو مهمانی جان من نذر دو چشمان غزالت نبینم که نشسته خم به ابروی کمانت تو جانی و جهانی و تمام من تویی تو به مانند جمالت خود ماه ندارد هوا خواه توام جانا اما نمیدانی در خانه ی قلب من دائم تو مهمانی