باهوای شعرکوچه یادم اومد باتو بودم کوچه ای که گفته بودی با تو بودم و نبودم نه کسی منتظرتو نه کسی به فکرمن بود توی اون کوچه ی بی مرز که برای ما شدن بود ماکه از آوار احساس به کسی چیزی نگفتیم هنوزم تو سینه مونه حرفایی رو که شنفتیم حالا از یاد تورفتیم هیچی یاد تو نمونده هرچی گفتی ما شنفتیم پس کی قلبتو شکونده ماکه هرچی گفتنی بود با ترانه مون شکستیم خسته وبی رمق و خرد وسط کوچه نشستیم. حالا از ما جز ترانه کی می تونه مونده باشه اول و آخر کوچه، دست ما رو خونده باشه