حرف جدیدی نیست تو منو نفهمیدی من تا مرگ میرقصم تو از زندگی ترسیدی تردیدی نیست راه ما جداس راه گریزی نیست این بغض پروانس که بال میشه میره تا بهار دور دست رفتن تنها راهه هر دوتای ماس از قلهی ترس تا درهی تنهایی زخمایی که سهمم بود همسفرم هستن نبودن تو مرز عبور از خودمه دیروزا رو میبازم با هر قدم از رفتن رو لبهای سرخ افق نبض راه نرفتهی من میگه امیدی نیست به گذشتهای که پاشیده چون تنهاتر از دیوونهها پروانههان