دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی زکدام باده ساقی به من خراب دادی همه سر خوش از وصالت من و حسرت و خیالت دل عالمی زجا شد چو نقاب برگشودی دو جهان به هم برامد چو به زلف تاب دادی همه را شراب دادی و مرا سراب دادی به تمام لحظه هایی که در انتظار سر شد به تمام عمر رفته که بدون تو هدر شد به دو زخم جان من را بستان و برنگردان به همان که میپرستی به همین کتاب قرآن