من یه زندونی پیرم پشت میله ها اسیرم نه دلم میخواد بمونم نه دلم میخواد بمیرم من همون زندونی ام که شب به شب جای ستاره توی تنهایی و تردید میله هارو می شماره من همون زندونی ام که شده محکومه جدایی ا بذ تو قفس بمونم واسه من مرگه رهایی من دچار این غروبم من اسیر انتظارم از شروع این اسارت یه ملاقاتی ندارم جغد شب دوباره میخونه برام خاطراتت مث زندونه برام زندونو رها کنم کجا برم ؟ مگه دلبریدن آسونه برام