من از بهر سنایی آمدم من خودم خواستم كه قبل مرگ بميرم از اين عشق بميرم و جونم رو از نَفس بگيرم همون وقت كه ديدم به غرورو حسد و کینه اسيرم خودم خواستم بميرم و ازاين مرگ جون تازه اي بگيرم استغفرالله اگه من با چشم شهوت به كسي ذول بزنم يا كه برم ول بپرم الحمدالله همه کام منی غیر خودت کام نبرم تويي پناه آخرم هرچي دور بود از هوا و نفس اون دينه به روي جان بذار هرچي خواهانه حرص و قدرتو شهوته بشكن به زير پا بذار اگه دنبال خدايي جون به كف باش لاف درويشي نزن من شدم صوفي از عشقت پس برام همتا بذار فرزندم من از روح خودم درون تو دمیدم همه چیز و همه کس خداست عشق خداست